شعر

❀Yalda❀ · 07:36 1400/05/02

سلام دوستان چند روز نبودم و امروز میخواهم کلی پست بگذارم. امروز  با شعرهایی از مولانا پروین اعتصامی در کنار شما هستم 


گر شاخه ها دارد تری

ور سرو دارد سروری

ور گل کند صد دلبری

ای جان، تو چیزی دیگری…


ای در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!

وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!

هر چند به روزگار در می نگرم

امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو


گفتی که مستت میکنم 

پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟ 

گفتی که تا گـفتی خودآ

گفتی که درمــانت دهم 

بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟ 

گفتی صـــبوری باید این


من پیر فنا بدم جوانم کردی

من مرده بدم ز زندگانم کردی

می ترسیدم که گم شوم در ره تو

اکنون نشوم گم که نشانم کردی


و در ادامه شعرهایی از پروین اعتصامی 

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن

بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن

برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن

 

 

 

گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست

 

 

هر کسی را وظیفه و عملی است
رشته‌ای پود و رشته‌ای تار است

وقت پرواز، بال و پر باید
که نه این کار چنگ و منقار است

 

 

 

ممنون از شما