نمایشی در پاریس p6

❀Yalda❀ · 16:37 1400/03/21

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه ببخشید من امروز نمی‌توانم پوستر داستان نمایشی در پاریس را شما عزیزان بذارم اما تصمیم دارم که که هر روز پارت بدهم لطفاً به ادامه مطلب بروید

مایش تمام شد. پرده ها پایین آمد . به تماشاچیان تعظیم کردیم‌. رفتم پشت صحنه با بازیگران داشتم حرف میزدم جین آمد گفت
_عالی بود.
همیشه بعد نمایش این رو میگفت منم همیشه میگفتم ممنون اما امروز حالم خوب نبود همراه میخواستم. پریدم بغلش کردم. اون بهترین و نزدیک ترین آدم قبل از آقای شرمن به من هست .
_کاترین! حا...حالت خوب هست؟
_آره.
_مطمئنی؟
_عجیبه که بغلت میکنم تو برادرم هستی.

*در ذهن جین
پس برادر بودن این هست یعنی کت از من این انتظار رو داره که بغلش کنم بهش عشق بدم . فکر کردم برادر بودت اینجوری هست که سفت و سخت باشم.
*در حال حاضر
از بغل جین بیرون اومدم . حالش خوب نبود حرف نمیزد پلک هم نمیزد. دست هلم رو جلوی چشم هاش تکون دادم .
_خوبی! جین جین کجایی؟
_ها چی خوبم
_اِباشه من میرم آقای شرمن بعد نمایش کارم داشت.
_بهم بگو
_باشه
رفتم کنار درب اتاق . در زدم
انتظار داشتم که آقای کمبل پیشش باشه اما نبود.
_سلام کت
_سلام
گفتم:آقای کمبل کجاست
_فردا میان
(دوستان حرف های کاترین رو با *ک* نشون میدم )
ک. پس با من چیکار داشتید‌؟
_کت ببین تو هیچ وقت پدر و مادرت رو ندیدی و من هم به طور قانونی پدر تو و جین نیستم.
ک.میدونم ،نکند میخواید ما رو ول کنید .
_ نه کت چی من تو رو جین رو ول کنم.عمرا من شما رو داخل سیستم بهزیستی قرار دادم
قلبم ریخت نه نه آقای شرمن ما رو ول نمیکنه
گریه ام گرفت
ک_چرا به جین نگفتید. الان یعنی باید برم وسایلم رو جمع کنم چجوری به جین بگم ؟ شما چطور دلتون اومد
_کت وایسا حرف بزنم بعد من هر دوی شما رو به فرزند خواندگی قبول کنم .گفتم اول به جین بگم اما تو بهتر خودت رو کنترل میکردی برای همین. مگر نه به اون میگفتم .
چی آقای شرمن من رو به فرزندی قبول کرده من بالاخره پدر دارم گریه‌ی خوشحالی کردم
ک_ ممنون ولی چجور دو تا‌ی ما رو بهتون دادند .
_من ناسلامتی رئیس یک سالن تئاتر هستم . همون لحظه که داخل سیستم رفتید به فرزندی قبولتان کردم‌ .
ک. باشه من برم جین رو بیارم اینجا.
_باشه . آمم دخترم
چشم هام پر اشک شد مثل بشکه ای که سر ریز از آب بود اشک می‌ریختم. نمی‌دانستم چه احساسی دارم. هنگام پایین رفتن از پله حس عجیبی داشتم که نمی دانستم چی هست ولی می دانستم که زندگی من تازه شروع شده اما نگران بودم جین این موضوع را قبول نکند